"من" و نفس
در ادامۀ بحث «حسين (ع) رحمتواسعه » (جلسۀ 8، 8محرم 1436) به تبیین موضوع « "من" و نفس» میپردازیم.
در جلسهی قبل، سیر ابتلای ابراهیمی را بیان کردیم و گفتیم ما هم در رتبهی خود، همین ابتلائات را داریم تا بتوانیم با عبور از آنها به سعادت برسیم. نکتهی بسیار مهم، این است که سعادت فردا، فرع بر سلامت امروز است. اگر ما در هریک از جنبههای جسم، خیال و اندیشه ناسالم باشیم، فردا ناقص خواهیم بود و به همان اندازه از خیر و سعادت، دور میشویم. جسم ناسالم، راه دشوارتری برای رسیدن به سعادت دارد و بسیاری از توفیقات را از دست میدهد.
شاید بگویید این نواقص و بیماریها به خاطر شرایط حاکم است؛ اما باید بدانیم بیشتر بیماریهای ما، ناشی از عملکرد نادرست خود ماست، نه خواست خدا. به همین دلیل، حضرت ابراهیم(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) بیمار شدن را به خود و شفا را به خدا نسبت میدهد: "وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ"[1].
خداوند برای هیچ یک از ظهوراتش، نقص را اراده نکرده است. برای روشن شدن مطلب، از خود مثال میزنیم. میدانیم تمام اعضا و جوارح و قوای ما، ظهور «منِ» ما هستند و ما هم چشم و گوشیم، هم فکر و خیال، هم قلب و اندیشه. یک "من" هست که در تمام عوالم عقل و خیال و فعل، حضور دارد و در هر عالم، جلوات و ظهورات گوناگونی میگیرد.
ارادهی "من" این است که همیشه اعضا و جوارحش سالم و خیالش نورانی و زیبا باشد و عقلش درست کار کند. "من" برای ظهورات خود، جز زیبایی نمیخواهد و هیچ کس نیست که دوست داشته باشد چشمش ضعیف شود یا دستش بشکند. البته همین چشم، ممکن است ضعیف شود و یا دست، تحت شرایطی بشکند. اما این نقص و اختلال، به ارادهی «من» نبوده است. به همین دلیل میگوییم: دستم شکست؛ نه اینکه: دستم را شکستم!
مثَل "من" و ظهوراتش، مثل خدا و جهان هستی است. خدا هرگز برای ظهوراتش بد نخواسته و نمیخواهد؛ چون حبّ خدا به خود، عین محبت او به ظهوراتش است. همان طور که محبت "من" به "من"، عین محبت به جسم و روان و عقل است و این محبت باعث میشود همه را زیبا و سالم بخواهد. پس اگر در ظهورات، بدی هم میبینیم، به اراده و فاعلیت خدا برنمیگردد؛ بلکه به فعل ما برمیگردد.
درست است که "من" اراده نمیکند چشم، ضعیف شود؛ اما اگر این اتفاق افتاد، همین "من" برایش عینک میگیرد. یعنی گرفتن عینک، ارادهی تبعی "من" است. ارادهی "من" این است که پا سالم باشد؛ اما اگر عفونت کرد و سلامت بدن را به خطر انداخت، همین "من" با اراده و اختیار خود که تبعی است، اجازهی قطع پای ناسالم را میدهد. خدا هم بندگان را عقاب میکند یا به آنها طعم سختی را میچشاند؛ اما این، ارادهی تبعی اوست که به خود ما برمیگردد.
بنابراین آسیبهایی که به اعضا و خیال و اندیشهی ما وارد میشود، از حرکت غلط بر اساس نفس است، نه از ارادهی "من"؛ و باز این "من" است که حرکت غلط نفس را جبران میکند و کارهایی انجام میدهد که به ارادهی تبعی است، نه ارادهی اصلیاش. "من" ما، اسم وجودمان به لحاظ حقّ است و "نفس"، اسم ما به لحاظ ناسوت. اگر نفس بر "من" حاکم شود، هزاران خرابی به بار میآید و جبران این خرابیها، حتماً با فشار بر نفس همراه است؛ چون او را در جایی نشاندهایم که درواقع جایگاهش نبوده است.
راه حاکم کردن "من" بر نفس، این است که همهی کارها را خالص برای خدا انجام دهیم؛ چون حتی انجام کار خوب هم برای نفس، عین مرض و بیماری است، چه رسد به کار بد.
در ادامهی سیر ابراهیمی، قدم بعدی در ابتلا، اعتزال و کنارهگیری است:
"فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما یعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِیاً."[2]
این عزلت، به معنای رهبانیت در مسیحیت نیست؛ بلکه یعنی در عین حال که در دنیا و در جمع هستیم، از جاذبههای نفس دور شویم. چون هرگز نمیتوانیم و نباید نفس را کنار بگذاریم؛ فقط باید آن را تحت حاکمیت "من" درآوریم. عزلت از دیگران یعنی دوری از فرهنگ و نوع زندگیشان، در جایی که همرنگ آنان شدن، به جسم و روح ما آسیب میزند. در این حالت در عین دوست داشتن و احترام، از تأثیرات فرهنگ آنان دوری میجوییم.
اگر مراقب "من" باشیم، مراقب نفس هم هستیم؛ چون "من" برای تمام ظهوراتش از جمله نفس، جز خیر و سلامتی نمیخواهد. و به همین ترتیب، مراقب "من" بودن یعنی مراقب حق بودن؛ چون "من" و وجود همهی انسانها، ظهور حقّ است و او مراقب ظهوراتش هست.
قدم بعد در سیر ابراهیمی، دفع سیّئه به حسنه است. در درجهی اول، نفس در مقابل "من" سیئه است و "من" در مقابل نفس، حسنه؛ پس باید با "من"، نفس را از خطر سرکشی حفظ کنیم. ناسوت، ظرف نفس است که در آن، "من" در قالب ابتلا و در میادین تضادها و سختیها ظهور پیدا میکند و همان طور که ابراهیم(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) وارد آتش شد، ما هم باید در آتش برویم.
البته نفس ما قابلیت ندارد در آتش نمرود افکنده شود؛ ولی باب ابتلا به شکلهای دیگر برایش باز میشود. مثلاً گاه با زخم زبان، فحش، افترا یا طعنهی شخصی میسوزد؛ میگوییم: از حرفش آتش گرفتم! این ابتلا برای آن است که نقص و کمبودی از ما که حتی خود نمیدانیم چیست، برایمان آشکار شود تا دنبال جبرانش برویم. پس نباید از شخصی که آن حرف را زذه، کینه به دل بگیریم؟!
حضرت ابراهیم(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) در آتش نمرود، حتی پیشنهاد یاری جبرئیل را رد کرد. اما ما در میادین ابتلا، نه تنها به دوست، بلکه به دشمن پناه میبریم تا آتش امتحان را خاموش کند و نفسمان را نجات دهد! غافل از آنکه در این حالت، "من" خاموش میشود و نفس، قدرت میگیرد و اگر این روند ادامه یابد، حتی نماز و عباداتمان برای نفس خواهد بود، نه برای خدا. اگر آتش، ابتلای حقّ است، خودش بخواهد، دفع میکند. پس چرا ما به هر دری میزنیم تا ابتلا و جلال را از خود دفع کنیم؟ بی آنکه از خود بپرسیم این ابتلا میخواهد چه چیز را در وجود ما بارور کند.
اولیاءالله در بلا، نه به دوست متوسّل میشوند، نه دشمن. چون میفهمند ابتلا از سوی حق است و سرّ و فلسفهای دارد که همانا اصلاح نفس است؛ چون نفس، مسیر اشتباه رفته و لازمهی اصلاحش، این است که بسوزد؛ سوختن هم درد دارد. کسی که این سرّ را دریابد و تن به ابتلا دهد، نفسش مغلوب و خالص برای خدا میشود؛ همان که ابراهیم گفت:
"إِنَّ صَلاَتِی وَ نُسُكِی وَ مَحْیای وَ مَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ."[3]
آنجاست که با نفی تشخّصها و حدود، میتواند به خدا نزدیک شود و بندهی برگزیدهی خدا برای مقام امامت گردد. اگر کسی نفسش را به خدا دهد، «من» بر او حاکم میگردد و "من"، وجود متصل به الله است. پس تمام کارهای او را خدا مدیریت میکند.
ما از اول، کارمان این بوده که موانع را از سر راه نفس برداریم، نه "من" و روح؛ و غالب دردهایمان، درد نفس بوده، نه درد "من" و روح. اگر اینجا ابتلائات را نپذیریم و ناقص و معیوب بمانیم، فردا نمیتوانیم زیباییهای آن عالم را ببینیم و بشنویم و از آنها بهره ببریم. لذا اگر در بهشت هم باشیم، در جهنم حسرت میسوزیم. پس بگذاریم خدا در ناسوت، هرچه میخواهد بکند؛ تا فردا در عالم زیبایی محض و پیش روی زیبایان هستی، از زشتی تبعی خود، شرمنده نباشیم.
بیایید اول، نفس خود را إرباً إربا کنیم و به خدا دهیم؛ آن وقت است که با اشک بر امام حسین(علیهالسلام) وارد عالم امام میشویم. چون کربلا میدان عینی امتحان بود و گریه بر او، ورود در عالمش یعنی ابتلاست، نه اینکه در عالم راحتطلبی خود، تصور کنیم بر او چه گذشت. اگر در عالم امام برویم، میبینیم چقدر درد دارد؛ منتها درد عاشقانه و شیرین. سایر ائمه(علیهمالسلام) نیز در مقابل چشم مردم به انواع بلاها مبتلا میشدند، تا همه ببینند آنان چه میکنند و چگونه از ابتلاها میگذرند. آنان دین را به طور عینی نشان میدادند، نه اینکه بنشینند و فقط برای مردم، آیه و روایت بگویند و شعار دهند. امروز نیز جامعه، بیش از تعلیم و آموزش، نیاز به اولیاء الهی دارد که الگوی رفتاری مردم در میادین ابتلا باشند و اگر مردم را به تزکیه فرا میخوانند، خود در این راه پیشگام باشند.
[1]- سوره شعراء، آیه 80 : پس هرگاه بیمار شدم، او شفایم میدهد.
[2]- سوره مریم، آیه 49.
[3]- سوره انعام، آیه 162 : همانا نماز من و عبادت من و زندگی من و مرگ من برای خدا، پروردگار جهانیان است.
نظرات کاربران